Examine This Report on داستان های واقعی
Examine This Report on داستان های واقعی
Blog Article
شهر سنت فرانسیس ویل به طور طبیعی تاریخ بیرحمانهای از بردهداری داشت و امروزه یکی از روحزدهترین مکانهای آمریکا محسوب میشود.
داستان طنز و خنده دار برای کودکان و قصه های با مزه برای سنین کم
داستان این کتاب از وقایع واقعی گرد اوری شده و بعد از خواندن داستانهای جالب شما و علاقه ای که از خوانندگان مشاهده کردم تصمیم بر این گرفتم تا یکی از داستانها را به اشتراک بگذارم تا شما خوانندگان عزیز هم از خواندن این داستان لذت ببرید.
راستان نامه
ماجرای خونبار و ترسناک واقعی بیرون از کتاب در ۱۳ نوامبر ۱۹۷۴ در آمیتی ویل واقع در نیویورک آمریکا اتفاق افتاد. شش نفر از اعضای یک خانوادهی هفتنفره که در خانهی زیبا و سهطبقه زندگی میکردند و هیچ شهرتی هم نداشتند، یک شبه مشهور میشوند!
شبی پدری همراه دخترش، در جادهای کم تردد در بیرون شهر رانندگی میکرد. آنها کل روز را نزد مادر دخترک که در بیمارستان بستری بود سپری کرده بودند و شب هنگام در حال برگشت به خانه بودند. دختر در حالی که به صدای ضربات قطرههای باران روی سقف ماشین گوش میکرد، خواب چشمانش را سنگین و شروع به چرت زدن کرد.
مک نامارا با تعدادی از قربانیانی که جان سالم به دربرده بودند مصاحبه کرد، وقایع و نظر کارآگاهان پرونده را کنار هم چید و یک اثر تحقیقاتی به نام به تاریکی خواهم رفت را پدید آورد.
برای خواندن حکایت های شیرین به مقاله حکایت های گلستان سعدی مراجعه نمایید.
من میگفتم اگر من غر میزنم و اگر ایرادی دارم بیا با هم پیش مشاور برویم، بیا مشکلاتمان را حل کنیم تا زندگی درست شود ولی انگار او تمایلی به حل مشکل نداشت.
شخصی روزی دو تومان بـه من میدهد تا در ان مسجد چنین روضه اي خوانده شود.
در اروپای قرن هجدهم و نوزدهم، بهویژه در انگلستان دوران ویکتوریایی تعداد کسانی که به اشتباه دفن میشدند آنچنان زیاد بود که تابوتسازان به فکر ساخت تابوتهای ویژهای افتادند. این تابوتهای ایمن طوری طراحی شده بودند که فرد بتواند با دمیدن در شاخ یا به صدا در آوردن زنگوله دیگران را خبر کند.
چیزی در رابطه با مرد غریبه وجود داشت که دختر را عصبی میکرد. همانطور که مرد به ماشین نزدیک میشد، دخترک به شیشه عقب ماشین خیره شد و چشمانش را ریز کرد تا بهتر ببیند.
“مطمئنی؟” با تعجب پرسید: “اما این خیلی زشت و وحشتناکه.”
با وجود زلزله سال ۱۹۰۴، این خانه بر روی یک پایه شناور ساخته شده بود که آن را از تخریب نجات داد. متأسفانه سه طبقه بالا حذف شدند و امروزه تنها چهار طبقه باقی مانده است.
او میگوید: «همه چیز خوبه، تو چرا ناراحتی؟! مجید حتی سعی هم نمیکند که کمی شرایط زندگی را تغییر دهد یا حداقل تغییرات کوچکی را در خود به وجود بیاورد.»